آنگاه برزیگری گفت: با ما از «کار» سخن بگو،
و او در پاسخ گفت:
من به شما می گویم که زندگی به راستی تاریکی است؛ مگر آنکه شوقی باشد،
قلمرو فکری:
در آن هنگام کشاورزی گفت: با ما از کار کردن حرف بزن و او در پاسخ گفت: من به شما این مطلب را می گویم که حقیقت زندگی تاریکی و خاموشی است، مگر آن که شوق و نشاطی وجود داشته باشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برزگر |
کشاورز |
شوق |
شور، اشتیاق |
قلمرو ادبی:
زندگی به راستی تاریکی است ß تشبیه
و شوق همیشه کور است؛ مگر آنکه دانشی باشد،
و دانش همیشه بیهوده است؛ مگر آنکه کاری باشد،
و کار همیشه تهی ست؛ مگر آنکه مِهری باشد.
قلمرو فکری:
و شوق و نشاط بیهوده و بی فایده است مگر آنکه علم و دانشی پشت آن باشد.
و علم و دانش بیهوده و عبث خواهد بود مگر آنکه به کار انسانی بیاید،
و کاری که پشت آن مهر و عشق نباشد عبث و بی فایده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تهی |
خالی |
بیهوده |
بی نتیجه |
مِهر |
عشق |
قلمرو ادبی:
شوق همیشه کور است ß جانبخشی
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید، و پیوسته بار وظیفهای را بی رغبت به دوش کشید،
زنهار، دست از کار بشویید؛
زیرا آن که با بی میلی، خمیری در تنور نهد، نانِ تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند.
کار، تجسّم عشق است!
قلمرو فکری:
اگر در توان شما آمیختن مهر و عشق و محبت به کار وجود ندارد و همیشه به عنوان یک وظیفه به کار نگاه می کنید، دست از کار کردن بکشید.
زیرا کسی که با بی میلی خمیری در تنور قرار دهد نان تلخ و بی مزه ای در اختیار انسان قرار خواهد داد.
کار نماد و مبیّن عشق و محبت است!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
را (در «شما را») |
دارندگی |
شما را اگر توان نباشد |
اگر شما توان ندارید |
درآمیختن |
در هم کردن |
زنهار |
آگاه باشید |
نهادن |
قرار دادن؛ گذاشتن |
واستاندن |
گرفتن |
تجسّم |
پیکر بخشی |
قلمرو ادبی:
بار وظیفه ß اضافه تشبیهی
به دوش کشید ß کنایه
دست از کار شستن ß کنایه از رها کردن
انسان را تنها نیمه سیر کند: ß کنایه از اینکه بسنده نیست